سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفت و گو با آیت الله سید موسی موسوی نماینده ی مقام معظم رهبری در

قسمت دوم

گفت و گو با آیت الله سید موسی موسوی نماینده ی مقام معظم رهبری در منطقه ی کردستان به مناسبت سی امین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران

در ماه های منتهی به پیروزی انقلاب، انقلابیون احساس تنهایی نمی کردند زیرا همه ی مردم به صف انقلاب و انقلابیون پیوسته بودند . انقلاب چنان تحولی در برخی از افراد به وجود آورد که تصورش نمی رفت.. منظور من این است که پیر، جوان، کوچک و بزرگ با انقلاب متحول شدند. امام هم در روشنگری جامعه تدبیر اندیشید و خداوند متعال هم امام را کمک کرد که در این مدت کوتاه توانست مردم را متحول و انقلاب را به پیروزی برساند. الان انقلاب سی ساله شده  عدد سی به لحاظ اجتماعی و متون دینی رمز ورازی دارد و از ویژگی خاصی برخوردار است.

 

http://www.gigaimage.com/images/p6tuxkbd1p2k7z2q3mfb.jpg

قرآن کریم نسبت به بنی اسرائیل و حضرت موسی پس از آن که حضرت موسی مصمم شد این قوم را نجات دهد. دستور داد که بنی اسرائیل بروند بیرون از مصر و به مدت سی سال در کوهپایه ها زندگی کنند. در این باره بحث های زیادی است که چرا سی سال، چرا نفرمود ، بیست سال یا چهل سال؟ خدا رحمت کند مرحوم آیت الله طالقانی را که در این ایام باید از ایشان و خدمات او هم یاد شود چرا که بدون شک او از ستون های این انقلاب بود. ایشان در این که چرا حضرت موسی به بنی اسرائیل دستور داد از شهر بیرون بروند و در کوهپایه زندگی کنند و به مدت سی سال بمانند در تفسیر پرتوی از قرآن برای هر دو مسأله نکته های جالبی ذکر می کند.نخست این که حضرت موسی آن قوم را از شهر بیرون آورد برای این که در شهر اشراف و حاکم حضور دارند ،شهری که حاکم ظالم دارد، اشخاص و افراد را ذلیل بار می آورد.نوع ارتباط در جامعه به نحوی است که ضعیف،ضعیف تر می شود.نوکری و آقایی بالاخره در بافت این جمعیت است.نوکر و ضعیف در این جمعیت نمی تواند آقا باشد.علت اینکه حضرت موسی فرمود:از شهر بیرون رفته ودر کوهپایه اقامت نماییدبه این جهت است که کوهپایه ها افراد را آزاد بار می آورد.مناطق کوهستانی انسان را پرنشاط ،آزاد و استوار می سازد.مناطق کوهستانی با آن شرایط طبیعتش به انسان غنای نفس،روح بلند پروازی و نگاه به دوردست را می دهد و خلاصه اینکه چون این مناطق قله های بلند دارد انسان خود را در قله ها می بیند و صبوری و استقامت و حل  مشکلات را از قله ها می آموزد.نکته ی دوم اینکه چرا سی سال بنی اسراییل را در آن مناطق نگه داشت؟علت آن است که نسلی را که تمام وجود آن را ضعف فرا گرفت ، ضعیف،ذلیل،خوار و تسلیم بار آمد نمی توان بطور اصولی ساخت و تغیر داد اگر قرار باشد جامعه اصلاح شود ، باید این نسل برود و نسل جدید بیاید ، سی سال مدت عوض شدن یک نسل است.

امام فرهنگ ناب اسلامی را با بیان روشن و واضح برای مردم تشریح کرده و خود نیز به آنها پایبند بوده و این شیوه سبب شد که مردم امام را درانقلاب همراهی کنند.فکر و اندیشه ی امام در اعماق جامعه قرار گرفت.در هر شهری که تظاهرات می شد پس از حمله ی ماموران اگر نیاز بود تظاهرکنندگان فرار کنند درب منازل بر روی تظاهر کنندگان باز بود ، آن موقع جو اعتماد به اندازه ای بالا رفته بود که هیچ کس فکر نمی کردبه سوی این خانه که می رود ساواکی باشد و واقعا"یک اعتماد عمومی بوجود آمده بود.ما یک مرکزی تاسیس کردیم به نام مرکز مکتب الصادق گاهی می بستند و گاهی باز و فعال بود.این مرکز بیشتر برای جلسات جوانان بود .  در یک مقطعی که فراری بودم لازم شد بروم صحبتی برای مجموعه ی دوستان در مکتب الصادق بکنم.همین که وارد شدم ماموران ساواک  فهمیدند ، یکی از حضار خبر دادند که حاج آقا دارند از ابتدای خیابان به اینجا می آیند من از در پشتی مرکز فرهنگی به بیرون رفتم ، اولین درب باز را که یافتم وارد خانه شدم ، صاحب خانه فردی خوشنام نبود ، ولی من نمی شناختم بعدها اطلاع پیدا کردم . این شخص آنچنان از من پذیرایی کرد که بعدها او صافش را شنیدم بسختی باور کردم این خانواده با زیرکی حفظم کردند و بعد به شکل ماهرانه ای فراریم دادند.امام کاری کرد ،  این ها هم تغییر پیدا کردند.این گونه همکاری و همراهی کمک بسیاری کرده که انقلاب با سرعت فوق العاده پیروز شود. رژیم شاه می خواست به هر نحوی که شد وضعیت را به حالت قبل برگرداند ، تنها یک راه مانده بود وآن هم کودتای نظامی بود امام هم بارها به سران نظامی هشدار می داد ، اما بدنه ی ارتش با آنها نبود ، شهید کشوری که خود خلبان بالگرد کبری بود و یکی از دوستانش افسر تخریب بود ، اوضاع را به دقت زیر نظر داشتند ، وقتی که دستور آمده بود که آشیانه ی بالگردها و هواپیما ها را شناسایی کنند این ها فهمیدند که برنامه ی کودتا در پیش است . شهید کشوری در نیمه های شب به من گفت:ما اکنون 22 عدد بمب نیاز داریم.پرسیدم برای چه؟گفت ما 22 آشیانه ی بالگرد داریم.در هر آشیانه پنج  بالگرد هست می خواهیم برویم (این خیلی مهم است که آنها در آن شرایط افرادی داشته باشند بمب ها را ببرند به داخل و در آشیانه ها جاسازی کنند و این کار را هم کردند ) پرسیدم برای چه؟ گفت اگر کودتایی شکل گرفت قبل از استفاده از هلی کوپترها آن را منفجر کنیم. با همه ی سختگیری ها مبارزان هم  نفوذ زیاد داشتند و گوش به فرمان امام بودند ، این نمونه و ده ها مورد از این دست نشان می دهد که بدنه ی ارتش با شاه نبود بلکه با امام و ملت بود. مطلبی را من الان می گویم که خود به طور مستقیم در جریان آن بودم چون قبل از انقلاب دوستان ارتشی زیادی داشتم. البته این مورد یا مواردی از این دست بعد از انقلاب در رسانه ها انتشار یافت. حدود دو سال قبل از پیروزی انقلاب بود که حتی نهج البلاغه را قدغن کردند و مانع آن شدند که نیروهای مستقر در پادگان ها از آن استفاده کنند. گفتند  فقط قرآن و مفاتیح باید در مراکز نظامی باشد ، علت آن هم این بود که دیدند سخنرانان انقلابی در خطابه ها و منابر از کلمات نهج البلاغه برای روشنگری و بیداری مردم استفاده می کنند دستور العمل کتبی دادند که در کتابخانه ها نهج البلاغه نباشد. رژیم شاه این مقدار سخت گیری می کرد و روزنه ها را می بست. رژیم شاه با رهنمود امریکا به این نتیجه رسید که در میان نیروهای مسلح به نیروی هوایی و هوانیروز به هر لحاظ رسیدگی کند ، چون کاربرد این نیرو در همه ی مواقع قابل ملاحظه است. رژیم به هر لحاظ به این نیروها توجه داشت ، اعم از حقوق و مزایا، تسهیلات و امکانات مورد نیاز در محیط کار به گونه ای بود که قابل مقایسه با سایر نیروها نبود ، ولی جالب این جاست در درون پادگان های نیروی هوایی و هوا نیروز غالب این نیروها با سرعت به سمت امام و ملت برگشتند و بسیار زودتر وفاداری خویش را هم اعلام کردند. چیزی که سران رژیم اصلاً انتظار آن را نداشتند. بدون شک این هم از الطاف خدا بوده است. من می خواهم یک موضوع را بگویم که مکتوم نماند و آن این که سرگردی بود به نام آقای علی پور الان نمی دانم که وی زنده است یا شهید شده و یا اصلاً کجاست؟ این بزرگوار در لشکر کرمانشاه بود ایشان مسئول ضد اطلاعات (رکن 2) بود. به عبارتی می توان گفت ساواکی ترین فرد در ارتش، حتی در نماز خواندن پیش آن ها احتیاط می کرد. البته انقلابیون به ایشان گفتند ، چون سران نظامی او را لاابالی ترین فرد می دانستند. این بزرگوار مخفی ترین مسائل را به ما منتقل می کرد ، چون وسائط زیاد داشت تصمیمات و پیام های تلفنی را به ما منتقل می کرد ، این شخص بزرگوار به تنهایی به اندازه یک لشکر به انقلابیون و نظام خدمت کرد. من نمی دانم بعدها چه شده؟ من فقط اول پیروزی انقلاب ایشان را به دوستان بالا معرفی کردم و گفتم قدر ایشان را بدانید. این آدمی است که هر روز شهید به حساب می آید. به دلیل کمکی که به انقلاب و نظام کرده و همکاری هایی که در پشت پرده با انقلابیون داشته است. نظیر سرگرد علی پور در سراسر کشور بودند که انقلابیون توانستند مخوف ترین رژیم را متزلزل کنند.

سؤال- شما مدتی کرمانشاه را ترک نمودید و مجدداً به آن جا برگشتید ، علت برگشت دوباره شما به آن جا چه بوده است؟

جواب: عده ی زیادی از مردم و شخصیت ها رفتند خدمت مرحوم آیت الله مشکینی و مرحوم آیت الله العظمی حائری و دیگران خواستند که فلانی  من برگردد به کرمانشاه ، اما من در این باره تصمیمی نگرفتم. یک روز آیت الله سید حسن طاهری گفتند: حاج آقای پسندیده با شما کار دارند. من رفتم خدمت ایشان و او به من گفتند که به امام در نجف خبر رسیده که شما از کرمانشاه برگشتید و آن جا را ترک نموده اید ،  امام گفتند که سریع برگردید. امام هم اوضاع و احوال کرمانشاه را می دانستند ، من که احساس کردم دستور امام است برگشتم.. یادم هست در پادگان بودیم حضرت آیت الله طاهری اصفهانی آمده بودند به کردستان سری به منطقه بزنند ، حکم امام را از طریق رادیو که قرائت شد شنیدیم ، هنوز حکم قرائت نشده بود من به کردستان آمدم . حکم اولی نه حکم دومی، این حکم از اقامتگاه امام صادر شد.

سئوال: شما در شرایط سختی به کردستان آمدید ، زمانی که درگیری ها آغاز شده و منطقه آبستن حوادث سختی بود ، حرف و حدیث مختلفی بود شما کار را از کجا شروع کردید؟

جواب: امام یکی از چیزهایی را که ازمن خواستند این بود که فرمودند شما به هر شکلی که شده یک سفری به منطقه داشته باشید و ببینید به چه جمع بندی می رسید گزارشی هم برای من بیاورید و پیشنهاد های خود را بیاورید ، دو نکته در دستور امام راحل بود یکی این که من یک سفری داشته باشم و دوری به منطقه بزنم و آخرین وضعیت را بگیرم، دیگر این که برای کارم اگر پیشنهاد خاصی دارم ارایه بدهم خدمت ایشان. آن موقع که من به منطقه آمدم مهاباد در محاصره بود از طریق زمین برای ما امکان پذیر نبود. سردشت کاملاً در محاصره بود ، هیچ یک از راه هایش پاکسازی نشده بود، با نه که لشکر قزوین آمده بود تا آن جا را پاکسازی کند آسیب دید و موفق نشد و همه ی تدارکات و فعالیت هایش را از طریق هوا انجام می داد. مریوان و سروآباد راه هایش کاملاً بسته بود. راه جانوره  (  اسلام آباد )  هم به سختی امکان تردد در آن بود نا امن بود. برای ما چاره ای نماند جز این که با هلی کوپتر این شهرها را دور بزنیم تا به یک جمع بندی برسیم. آقای سعدی نامی بود که فرمانده ی هوا نیروز کرمانشاه بود ، بعدها فرمانده ی هوانیروز کل کشور شد. منطقه چون خطرناک بود هر کسی این مأموریت را نمی پذیرفت. آقای سعدی گفت: من با شما می آیم و این مأموریت را انجام می دهم. من اصرار کردم شما فرمانده ی این منطقه هستید ممکن است اتفاقی برای شما بیفتد قبول نکرد و گفت چون امام فرموده اند که شما بروید از منطقه بازدید کنید من این موضوع را می پذیرم ، بارها گفتم شما فرمانده ی منطقه هستید ، اگر حادثه ای پیش بیاید خسران برای کشور است قبول نکرد. ایشان با همان هلی کوپتر فرماندهی به اتفاق من رهسپار منطقه شدیم. این سفر برای من سفر پرخاطره ای است.

بین سنندج و سقز در گردنه ی ماموخ هلی کوپتر مورد اصابت گلوله قرار گرفت منتهی گلوله به نقطه ی حساس آن اصابت نکرد و این خلبان زبردست آن را هدایت کرد ، رفتیم سقز نشست. همین که وارد پادگان شدیم پادگان به شدت به محاصرهی  ضد انقلابیون در آمد. حتماً شنیده اید که همان اتفاقی که برای پادگان سنندج به وقوع پیوست برای پادگان سقز هم تدارک دیده بودند.

در سنندج پادگان را برای سقوطش مورد محاصره و تیزاندازی قرار دادند. هجوم گسترده علیه پادگان سقز هم به همین دلیل بوده است. ضد انقلاب از مردم خواست که شهر را ترک کنند ، عده ای شهر را ترک کردند عده ای هم ماندند ، اما مرحوم حاج آقای محمدی امام جمعه سقز در شهر باقی ماند ، او در تمام این مدت چه قبل و چه بعد از انقلاب خدمات زیادی در منطقه به انقلاب و نظام کرده است. به هر حال بعد از ظهر همان روز هجوم به پادگان شروع شد ، شاید باور نکنید در این هجوم وجبی از پادگان باقی نماند که مورد اصابت گلوله قرار نگیرد.

ما در این شهر (سقز ) حدود چهار روز ماندیم ، با این که باید سریع در هر شهری اوضاع را بررسی می کردیم و به شهری دیگر می رفتیم. اما این حوادث موجب شد که کارها به کندی انجام شود.

ارتش برای این که بتواند پادگان را حفظ کند تعدادی از نیروها را در نزدیک پادگان در تپه ای مستقر کرد ( این تپه اکنون  پارک بازی است )  این نیروها در محاصره قرار گرفتند. و حدود چهار الی پنج روز آب و غذا دریافت نکردند. یک عده شهید شدند و عده ای هم مجروح شدند ، روز آخر که ما آن جا بودیم توانستند به یک شکلی به آن ها برسند و نجاتشان بدهند. آن موقع هنوز سپاه به کردستان نیامده بود و عمده ی کار در منطقه به عهده ی ارتش بود. در آن زمان سرهنگی بود به نام مدرکیان اگر زنده هست خدا، حفظش کند. بعدها شد سرتیپ و اندکی بعد فرمانده لشکر کردستان شد. وی در آن هنگام فرمانده ی تیپ سقز بود و با آن غائله مبارزه می کرد. او آن چنان روحیات مذهبی هم نداشت و در این خصوص پافشاری نمی کرد ، اما در آن زمان و در این ماجرای دشوار غوغا کرده بود برای ما همواره پناهگاه تدارک می دید اما با استواری و جوان مردی هر چه تمام تر زیر باران گلوله ها برای حفاظت از پادگان و نیروها  گشت می زد و توانست پادگان را حفظ کند.

چیزی که در این سفر چند روزه در سقز برای من جالب بود این  بود و  پادگان به شدت مورد حمله قرار گرفت و غوغایی بود ، آتش و گلوله از هر سو می بارید از  درب پادگان (دژبانی) بی سیم زدند که یک ماموستا آمده و می گوید شنیده ام نماینده ای از طرف امام خمینی آمده و من آمدم با امام بیعت کنم. من گفتم بسیار خوب بگذارید بیاید وقتی که آمد دیدم مرحوم آقای محمدی است. آقای محمدی گفت: من شهر را ترک نکردم اگر چه دشواری و سختی  خاص خود را دارم ولی آمده ام به شما بگویم شما احساس تنهایی نکنید من مخلص امام هستم.

ادراتمند امام هستم. آمدم با شما بیعت کنم. الان می بینید همه جا گلوله باران است معلوم هم نیست زنده به خانه برگردم. همان محمدی که امام جمعه ی سقز بود. در این مدت وقتی که ارتش توانست ضد انقلابیون را عقب براند و امنیت محدودی بر قرار سازد تا هلی کوپتر بتواند پرواز کند ما از آن جا به بانه رفتیم. وضعیت به گونه ای بود که به شهر نمی توانستیم برویم و به پادگان آن شهر رفتیم. گاهی من به شما می گویم این دوستانی که من در کردستان دارم آن ها را در میان آتش و خون پیدا کرده ام به همین دلیل است. یکی از آن ها مرحوم صوری بود ، او از اولین کسانی بود که آمد به پادگان بانه و گفت: من حاضرم برای اجرای اهداف امام نوع همکاری را انجام دهم نظیر آقای محمدی خیلی از امامان جمعه در آن شرایط با آنان آشنا شدم.

سؤال: آقای محمدی سابقه ی مبارزاتی قبل از انقلاب با رژیم هم داشته است؟

جواب: آقای محمدی قبل از انقلاب با شماری از شخصیت های انقلابی که در سقز تبعید بودند آشنا بود و با آنها همکاری می کرد و اینان را مهمان خویش تلقی می کرد رژیم آن ها را به اینجا تبعید می کرد که محتمل مشکلات شوند ولی او با آنان ارتباط برقرار می کرد و پشت پرده به آن ها کمک می کرد. درسقز خیلی ها تبعید بودند از جمله آیت الله منتظری و آیت الله دستغیب. خیلی از این تبعیدی ها از جمله آقای منتظری به من سفارش کردند که در سقز هوای آقای محمدی را داشته باشید.

به هر تقدیر از بانه به مریوان رفتم و خلاصه شهرها را یکی پس از دیگری از نزدیک بازدید کردم. رفتم به سردشت ما در سردشت فقط یک پادگان را داشتیم راه ها که در دست ضد انقلاب بود در شهر هم امکان تردد برای نیروها نبود. یک ارتفاعی بود که مشرف و مسلط بر شهر بود آن ارتفاع اگر به دست شورشیان می افتاد پادگان رفته بود. در درون ارتفاع یک مسجد مانندی درست شده بود ، چون امکان تردد زیاد به پادگان نبود همانجا نماز می خواندند.

افسری که فرمانده ی آن قسمت بود آن را ساخت. آخرین روز که آن را افتتاح کرد و در آن نماز خواند هنگام برگشتن به سنگر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و شهید شد. سردشت هم شرایط حادی داشت اما چیزی که بسیار حائز اهمیت بود و نسبت به همه جا تفاوت داشت این بود که همکاری مردم با پادگان بسیار بسیار تنگا تنگ بود. همکاری بی نظیر مردم با پادگان را در سفر اولم که شاهد آن بودم به امام گزارش کردم. در سردشت هم چیزی برای من جالب بود و آن این که شهید قاسمی (ماموستا قاسمی) یکی از اولین روحانیونی بود که با ما صحبت کرد ایشان در حومه ی شهر در حوالی پادگان  مسجد داشت. ما هم می خواستیم که با کسی در آن جا صحبت کنیم ولی بهترین گزینه ایشان بود.

ما در سفرهای بعدی به سردشت از دوستان در سپاه و ارتش شنیدیم که ایشان همواره مورد تهدید است و به من اصرار کردند شما از ایشان بخواهید که بپذیرند به جایی امن بیایند چون منزل ایشان در این شهر در جای مناسبی نیست .

من رفتم خانه ی ایشان، منزل ایشان واقعاً در جای بدی بود. گفتم آقای قاسمی می خواهم یک خواهش از شما بکنم ، شما الان متعلق به خودت نیستی ، شما فعلاً به یکی از خانه های سازمانی که از امنیت برخوردار است بروید ولو به طور موقت  ایشان چیزی به من گفت که هیچ گاه از یادم نمی رود.  گفت: فلانی شما مرا برای چه می خواهید؟ امام جمعه برای چه می خواهید؟ مگر نمی خواهید برای نظام؟ مگر نمی خواهید برای مردم؟ من اگر توی مردم و با مردم باشم بیشتر به نفع نظام و مردم است.

من اگر بروم در جایی که مردم به من دسترسی نداشته باشند بی فایده است. من حاضرم کشته شوم ولی از مردم جدا نشوم. من هم می دانم روزی مرا می کشند. حدود 20 روز بعد او به شهادت رسید.به  هرتقدیر من همه ی شهرها را از نزدیک بازدید کردم و از چند و چون ماجرا به خوبی اطلاع یافتم به حضور حضرت امام رسیدم و پیشنهادی را خدمت ایشان ارایه دادم. این پیشنهاد را پس از گزارش در خصوص اوضاع امنیتی منطقه، وضع راه ها، اوضاع ارتش، اوضاع نیروهای سپاه در منطقه و بالاخره مسائل مختلف جاری منطقه در آن روز تقدیم امام کردم  پیشنهاد این بود الان گروه های موجود  روحانیون را به حساب نمی آورند و کاری با آن ها ندارند و از نفوذ آن ها بی خبرند. اگر به این موضوع واقف شوند شاید فردا ما نتوانیم هیچ کاری بکنیم. به امام عرض کردم همین الان که هیچ اتفاقی نیفتاده با همکاری روحانیون و با شکلی که خودشان بپذیرند یک تشکیلاتی را آن جا داشته باشیم که کلیه ی مسائل روحانیت، مانند امور مساجد، مسائل دینی و اموری از این دست سامانی پیدا کند. امام فرمود این کار، کار بسیار خوب و مطلوبی است. من به امام عرض کردم این کار نیاز به حکم و اعتبار دارد، من همین طوری نمی توانم آن را انجام دهم. امام فرمود من خودم خیلی مصلحت نمی دانم به آقای منتظری می گویم از جانب من چنین کاری را انجام دهد.

حکمی هم که برای تأسیس مرکز آقای منتظری داد گفتند به دنبال صحبتی که شما با رهبر کبیر انقلاب داشتید خودشان نگفتند بلکه به نقل از امام موضوع را مطرح کردند و گفتند امام دستور داده است .

جالب اینجا بود که در سقز جز آقای محمدی که با ما همکاری می کرد حتی یک نفر نبود از ما شهریه بگیرد به این سادگی هم که شماها فکر می کنید ،  این روند اتفاق نیفتاد. در شهر سنندج هم یک عده ی کمی حاضر شدند شهریه  بگیرند. بعضی از شهرها مدت طولانی تا بیشتر از یک سال نیامدند.آرام آرام روحانیت دیدند که نیت و قصد ما جز خیر و خدمت چیز دیگری نیست بتدریج استقبال کردند. به هر حال با این حکم مرکز هم شکل گرفت. بعضی از دوستان بودند که ما را در این موضوع کمک زیادی کردند. از جمله شهید غواصیه بود. ایشان سه بار به گروگان گرفته شد اما در مرحله ی چهارم او را به شهادت رساندند.ایشان اول در هیأت هفت نفره ی زمین بود ، بعد هم رفت در جهادسازندگی من ایشان را از جهاد آوردم در مرکز بزرگ اسلامی . هنگام شهادت عضو مرکز بزرگ اسلامی بود ، وی چون به تشکیلات از این جهت اعتقاد داشت که می توان با آن بهتر به روحانیت خدمت کرد ، زحمات زیادی برای تأسیس آن متحمل شد. شهید کاظمی هم ما را در آن برهه خیلی کمک کردند .

تهیه وتنظیم ازسیدمحمدحسین دریاباری

چاپ شده درهفته نامه گویه شماره 191و192