سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفتگوی تبیان با دکتر سید یحیی یثربی ریاست دانشگاه کردستان و استا

گفتگوی تبیان با دکتر سید یحیی یثربی ریاست دانشگاه کردستان و استاد فلسفه در دانشگاه تبریز

پیرامون رابطه فلسفه با علم – عرفان – دین و اجتماع   

   مورخ1374

تبیان:بسیاری از دانشمندان با تحصیل و تدریس فلسفه مخالف بوده یا هستند دلائل عمده مخالفت آنها چیست؟

جواب:این دانشمندان به دو دسته تقسیم می شوند.یک سری دانشمندان برخاسته از یک موضع خاص سیاسی و حزبی بودند مثل دانشمندان مارکسیست که می گفتند فلسفه خرافات است و ارزش علمی ندارد .خودشان برای خودشان با فلسفه مخالف نبودند به قول خودشان یک فلسفه علمی تبلیغ می کردند که همان فلسفه مارکسیستی بود که می گفتند اینها خوبند و بقیه بی پایه و مردوداند. یک سری از مخالفان فلسفه هم متشرعانی هستند که می گویند.فلسفه فضولی می کند درباره شریعت ،روی فهم شریعت.اینها از قدیم بوده اند حتی در زمان خود ابن سینا و قبل از ابن سینا هم این مخالفتها بوده است،الان هم در حوزه های ما مخالفتهایی بوده و هست . اگر چه اخیرا در سایه نفوذ امام رضوان الله علیه وضع بهتر شده است.ولی خوب خود امام به خاطر همین ترویج فلسفه در حوزه مشکل داشتند.یک نوع مخالفت هم از طرف پیروان و شیفتگان علوم تجربی است که می گویند آقا فکر نان کن که خربزه آب است ،می گویند آقا این فلسفه به ما چه می دهد . وجود اصیل است یا ماهیت ،چه فرق می کند.شما باید کاری کنید که نان در بیاید ،آب در بیاید بالاخره زندگی بگذرد ،برای بشر نفع داشته باشد .به ما چه که وجود اصیل است یا ماهیت .به ما چه جهان آغاز دارد یا ندارد.ولی چنانکه در فایده فلسفه توضیح دادم این مخالفتها هیچکدامشان درست نیست اولا آن فلسفه علمی که می گویند یک شعار خالی است.زیرا علم نمی تواند فلسفه کلی تنظیم کند.چون علم در هر قسمتش محدود نگر است و ناپایدار.در حالی که فلسفه و جهان بینی باید کلی نگر بوده،بر اصول پایدار متکی باشد در برابر متشرعان نیز باید گفت:فلسفه اصلا خودش یک تلاش مستقل انسانی است.باید همیشه راه این تلاش باز باشد .حالا با دین هم چقدر تطبیق بدهد یا ندهد،آن دیگر مربوط به خود دین است که تا چه حد معقول و عقلانی باشد و از طرف دیگر مربوط به درست فکر کردن است و آن بحث دیگری است اما اینکه فلسفه آب و نان ندارد ،این را هم عرض کردم از اول معلوم بود.حتی خود ارسطو می گوید:"این علم علم خدایان است"چون انسانها ناقص اند و لذا باید به دنبال اغراض خود باشند .و این مسائل دنبال اغراض مادی نیستند،دنبال یک سری هدفهای والاست که انسان هم نمی تواند بدون آن هدفها زندگی کند .بنابراین از چند جهت به فلسفه حمله می شود یک سری حمله هایی هم از طرف عرفای ماست.آنها می گویند فلسفه غرور می آورد و انسان را از کشف حقیقت محروم می کند .بالاخره از چندین طرف به فلسفه تاخته اند و هر کس هم هدفش از این حمله یک چیز بوده است.کمونیستها هدفی داشتند .متدین ها هدف دیگر دارند که اینها می آیند مردم را در اصول دین به شک می اندازند و عقاید خودشان را هم نمی توانند درست کنند ،چه معاد جسمانی یا مثلا حدوث جهان را سرانجام منکر می شوند که خلاف متون دینی است یک سری متجددین هم به خاطر اینکه منافع علمی ندارد و یک چیز عملی نیست با فلسفه مخالفت می کنند.عرفای ما هم از این نظر که فلسفه،حقایقی را که با کشف و سلوک و تصفیه می توان به آن رسید ،برای ما تأمین نمی کند و لذا باید زیاد به آن مغرور نبود،البته فلسفه را نفی نمی کنند ولی تحقیر می کنند که تا عده ای را نفریبد و از آن سلوک و سیر باطنی باز ندارد.

تبیان:کدامیک از مسائل فلسفی ریشه در متون دینی داشته و دارند؟آیا ادیان الهی فلسفه را تأیید می کنند؟میزان آن در چه حد و مقدار است؟

جواب:این بر می گردد به اختلاف علم و دین یا عقل و دین.متأسفانه در مسیحیت(چنانکه در بحث گذشته گفتم اصلا اصول مسیحیت با اندیشه و استدلال سازگار نیست) اینها مجبور شدند که بگویند این دو،یعنی علم و دین همدیگر را تأیید نمی کنند،این حوزه جداگانه ای دارد و آن هم حوزه جداگانه ای ، اما چون دین اسلام دین معقولی است ،در اسلام اکثرا معتقدند که دین و فلسفه به هم می رسند و همدیگر را رد نمی کنند.دو نامند برای یک حقیقت ،دو زبانند برای یک معنا ،اینها با هم تضادی ندارند.خود ملاصدرا از کسانی است که مدعی است که دین و فلسفه هرگز همدیگر را نفی نمی کنند.اما خوب فلسفه را به معنی خاص آن اگر بگیریم مثلا:فلسفه ماتریالیستی صد در صد دین را قبول نخواهد داشت و دین را هم اگر به معنی آن محدود نگری ،نگرش تند و تعصب آمیز معروفش بگیریم،هرگز زیر بار فلسفه نخواهد رفت و حکمت یونانی را برخلاف معرفت ایمانی خواهد یافت.

تبیان:مهمترین تألیفات فلسفی که بعد از انتشار ،ابداع و ابتکار و نوع آوری از خود نشان دادند کدامند؟

جواب:بارها گفته ام و بار دیگر می گویم که هنوز در فلسفه ارسطو جایگاهش محفوظ است.انسانی که خیلی کار کرده هم در ابداع و هم در تنظیم مطالب پیشینیان .او همینطور که منطق را تنظیم کرده و این افتخار با اوست ،در فلسفه هم کار زیاد کرده است.بعد از آن هم هر کس برای خودش کار کرده است ولی در جهان اسلام من معتقدم روی دست ابن سینا دست نداریم .ابن سینا بهترین و برترین تنظیم فلسفی را ارائه داده است.ملا صدرا هم نوآوری هایی داشته ،ولی نوآوری هایش بیشتر در ترکیب فلسفه و تصوف بوده نه در خط فلسفی محض.او مقداری عرفان را با فلسفه ترکیب کرده ،حالا یک عده با آن موافق اند و یک عده هم مخالفند.بهر حال ایشان کارهای جالبی را انجام داده است.متأسفانه بعد از ملاصدرا ما تحرک چندانی نمی بینیم شاید دلیلش آن باشد که ملاصدرا تنازع را از میان برداشته است.آنچه نوآوری را ایجاد می کرد ،تنازع و درگیری است ملاصدرا آمده یک حالت آشتی مانندی بین عرفان و فلسفه و کلام ایجاد کرده و همه دور هم جمع شده اند دیگر دعوی هم ختم شده.یکی این که او هم مرد بزرگی بوده که این شیفتگی ، پیروان و شاگردان و نسل بعدی باعث شده که زیاد جرأت و جسارت به خرج نداده اند .اما خوب به هر حال هر کس نسبت به خودش یک نو آوری هایی داشته.مرحوم علامه طباطبایی تحت تأثیر یک سری بحث ها در غرب بوده اگر چه با ترجمه های محدود مثل سیر حکمت در اروپا ،یک سری ابداعاتی در فلسفه کرده است که نمونه اش همان روش رئالیسم است که هم از نظر محتوا یک مقدار ابداع دارد و هم از نظر شیوه تنظیم مطالب که از سبک منظومه،اسفار و اینها یک مقدار خودش را کنار کشیده است.بعد از مرحوم علامه طباطبایی هم ما بالاخره شخصیتهایی داریم که نسبت به خودشان کار می کنند ولی در حوزه های ما یک ایراد و در دانشگاههای ما هم یک ایراد دیگر هست در حوزه های ما کار عمیق است ولی بیش از حد ،سنتی است و ابداع و نوآوری زیاد مطرح نیست.و من در حوزه در شرایط فعلی آقای مصباح را با حرکت تر از دیگران می بینم که مخصوصا در تألیفاتش معلوم است.ایشان نکات نو متعددی را مطرح کرده اند ولی هنوز آن هم سازماندهی نشده و ما احتیاج داریم که در فلسفه مان یک ابداع و ابتکار و ابداعات چشمگیری مشاهده شود .در خارج از حوزه و دانشگاه هم تلاشهایی می شود ولی زیاد عمیق نیست .خوب انشاءالله امیدواریم در آینده دانشگاهها از عمق برخوردار بشود و حوزه ها هم از ابداع ،و دست به دست هم بدهند .مخصوصا با توجه به دستاوردهای فیزیک جدید و علوم جدید انشاءالله یک حالت ابداعی در فلسفه مان بوجود بیاید.ولی خوب غربی ها ابداعات زیادی دارند .اگر چه شاید زیاد هم ابداعاتشان مفید نبوده است ولی خوب هم از نظر سبک و سلیقه ،هم از نظر شیوه بحث و هم از نظر ایجاد مسائل جدید خیلی فرق کرده اند مثلا دکارت قابل مقایسه با آگوستین نیست،از نظر شیوه بحث و غیره یا کانت و دکارت با اینکه فاصله شان خیلی کم بوده ولی سبک و سلیقه و مباحثشان خیلی با هم فرق دارد.ولی حوزه های ما نسبت به آنها سنتی تر است .دانشگاههای ما هم اگر چه سنتی نیستند ولی متأسفانه پیشرفت زیادی ندارند،به خاطر اینکه جدی نمی گیرند و عمقی کار نمی کنند.

تبیان : کدامیک از مسائل فلسفی برای مردم و جامعه آنها به طور محسوس کاربرد جدی دارد؟

جواب:قبلا هم در این باره بحث کردیم اگر من می دانستم این سؤال هست آنجا به آن طول و تفصیل بحث نمی کردم ولی الان هم باز عرض می کنم تمام مسائل فلسفی کاربرد جدی دارد،مستقیم یا غیر مستقیم .منتهی یکی از اشکالاتمان این است که هنوز فلسفه را جدی نمی گیریم یا می بینید من فکر می کنم به عنوان یک آدمی که در فلسفه کار می کنم کارم این است که درب را ببندم و ایراداتی را به ابن سینا وارد کنم ،بحث کنم و ترجمه کنم و آن یکی هم همینجور. ولی فلسفه در حقیقت مثل رسالت است مثل نبوت است .فلسفه باید بیش از آنکه به مسائل نظری بپردازد به مسائل عملی هم بپردازد .الان بعضی از کسانی که در دانشگاهها هستند کم کم بحثهای حکومتی و سیاسی و این جور چیزها را مطرح می کنند.در حالی که اهل فلسفه در حوزه هایمان اصالت وجود تدریس می کنند .ولی راجع به سیاست در فلسفه مان هیچ بحث نمی کنند در صورتیکه در کنار همان بحث اصالت اخلاق در فلسفه بحث نمی کنیم.مشکل ما یک مقدار همان رعایت وضع سنتی قبلی است یک مقدار هم بی توجهی به نیازهای جامعه و الا دیگر انتزاعی ترین ،کلی ترین مسأله فلسفه همان اثبات خداست.که خود اثبات خدا هم یک دنیا مسائل عملی به دنبال دارد .یعنی اگر خدا باشد یا نباشد یک دنیا وضع عمل ما فرق می کند .مثلا حلال و حرام وقتی است که خدایی باشد .خوب اگر نباشد حلال و حرام هم نداریم .بنابراین آن انتزاعی ترین مسأله فلسفه باز با عمل ارتباط تنگاتنگی دارد.منتهی این خود ما هستیم که باید درباره سیاست بحث کنیم ،درباره اخلاق بحث کنیم و درباره مسائل اجتماعی بحث کنیم.خوب این بحثها را گذاشتند برای کسانی دیگر مثلا آقای مصباح دیگر به خودش اجازه نمی دهد درباره مثلا وضعیت جوانان یا مثلا فیلمهایی که نمایش داده می شود بحث کند.در حالی که محتوای فیلمها را باید فلسفه خط بدهد اینها را ما دخالت نمی کنیم گذاشتیم در اختیار یک عده ای که خودشان هر جور که دلشان بخواهد یا از هر فلسفه ای الهام بگیرند تنظیم کنند.ولی خوب مسلما تمام مسائل فلسفی نوعی با عمل ارتباط دارند بعضی هایشان صرفا ارزشی و دستوری اند .مثل مباحث اخلاق و سیاست و تدبیر منزل و یک سری شان هم مستقیما ارزشی نیستند ولی به ارزش ارتباط دارند،مثلا همان وجود قیامت اگر بدانیم قیامتی هست باید یک حساب و کتاب داشته باشیم و اگر بدانیم نیست یک حساب و کتاب دیگر.

تبیان:مسأله شناخت چیست که پیرامون آن بحثهای جدی به عمل آمده و قدمت آن به چه زمانی برمی گردد؟

گروهها و شخصیتهای علمی که در این زمینه بحث و گفتگو کردند چه کسانی هستند در صورت امکان برای خوانندگان ما توضیح بفرمایید.

جواب:من برای اینکه خوانندگان ما در سطح عمومی این نکته را خوب متوجه بشوند یک مثال می زنم:ببینید در دادگاهها معمولا پرونده متهمی مطرح می شود و گاهی پیش از طرح پرونده متهم معترض است که دادگاه صلاحیت رسیدگی به پرونده را ندارد ،در این صورت دادگاه اول پرونده را می گذارد کنار و بحث دیگری را آغاز می کند در این باره که آیا این دادگاه صلاحیت رسیدگی به این پرونده را دارد یا ندارد؟همچنین ما یک وقت می خواهیم پرونده جهان را باز کنیم و حکم کنیم که این جهان چیست؟از کجا آمده ؟به کجا می رود؟که این فلسفه است یعنی آن رسیدگی به پرونده که می خواهیم حکم صادر کنیم فلسفه است ولی اگر روزی یکی پیدا بشود به ما بگوید که اصلا از کجا معلوم که جنابعالی می توانید در این باره رسیدگی کنید و حکم صادر کنید؟از اینجا شناخت شروع می شود ،شناخت بازگشت انسان است به ارزیابی قوا و امکانات ادراکی خودش در فهم جهان.یعنی اگر ما حکم صادر کنیم درباره جهان که این چنین است و آن چنان .این می شود فلسفه یا علم.اما اگر برگردیم و بپرسیم که آیا واقعا چشم ما می بیند و ذهن ما می فهمد؟این می شود شناخت.مگر بشر این کار را کرده است؟بلی.این در سؤالتان بود که از چه زمانی ،و قدمت آن به چه زمانی برمیگردد ؟قدمت آن خیلی است .بشر در مرحله عوامی به ارزیابی قوای خودش نمی پردازد اما از آن روزی که دقت کرده و سطحی نگری را کنار گذاشته ارزیابی قوای ادراکی هم شروع شده است.از پیش از سقراط ارزیابی ذهن شروع شده و یک عده سوفسطایی هم پیدا شدند که اصلا به این نتیجه رسیدند که قوای ما اصلا قدرت فهم جهان را ندارند یعنی آن قاضی که می خواهد پرونده را باز کند اشتباه می کند چون پرونده برای این قاضی قابل داوری نیست.ما اگر ساده باشیم داده های قوای ادراکی مان را بطور مطلق می پذیریم مثل توده مردم که چشمشان هر چه می گوید ،می گویند بلی،می گوید خورشید به اندازه یک بشقاب است ،می گوید ماه به اندازه یک بشقاب کوچکتری است می گوید ستاره به اندازه یک سر میخ است او هم می پذیرد ولی وقتی یک ذره دقت کرد می گوید ببینم آیا چشم من همه جا را درست نشان می دهد با کوچکترین دقتی فوری می فهمد که چشمش نزدیک را بزرگ می بیند و دور را کوچک!پس بنابراین قدرت داوری چشم ما در حجم اشیاء به هم می خورد .چرا؟ مثلا حجم انسان چقدر است؟ در دو متری می بینید یک اندازه است در پانصد متری می بینید اندازه دیگر،در دو کیلومتری نگاه می کنید یک اندازه دیگر! کدامش درست است ؟هواپیما همان است که شما در سی هزار پایی می بینید یا هواپیما همان است که شما در فرودگاه می بینید هر دو را چشم شما به شما می دهد وقتی که این مقایسه ها را نکند انسان ساده فکر می کند خورشید همان اندازه است ولی وقتی که تجربه به ایشان ثابت کرد که همه چیز از دور کوچک به نظر می رسد و از نزدیک بزرگ ،متوجه می شوید که چشم مطلق نیست .ذهن هم همینطور ،از کجا معلوم که ذهن من درست کار می کند؟ اصولی که در ذهن خود به آنها اطمینان داریم به کجا متکی اند ؟با چه معیار می شود به درستی و نادرستی آنها پی برد؟این گونه بحث می شود همان بحث شناخت.بنابراین شناخت برگشت ماست به بررسی قوا و ابزار و امکانات و راههای تفکر و قوای ادراکی مان از حواس و عقل گرفته تا ابزار کار دیگر ما مثل منطق و تجربه که اگر اینها را ما بررسی کنیم که آیا اینها صلاحیت دارند یا ندارند این می شود همان بحث شناخت.در شناخت هم از قدیم فرقه های مختلفی پیدا شدند بعضی شکاک مطلق بودند که اصلا نفی کردند قدرت قوای ما را برای فهم جهان ،بعضی ها گفتند نه می توانیم بفهمیم آنهایی که گفته اند می توانیم بفهمیم بعضی ها گفتند با عقل می توانیم بفهمیم،بعضی گفتند نه ،فقط حوزه تجربه اطمینان است.بعضی ها گفتند نه خیر.اصلا نه عقل نه تجربه ،ما جهان را فقط در سایه سلوک و ریاضت می توانیم دریابیم یک سری بحثهای دیگر هم کمونیستها مطرح می کردند آنها دیگر زیاد جنبه علمی نداشت،بازی بود.در واقع،بحث شناختهای خاص مارکسیستی و غیره برمی گردد در اصل به همین مسأله که آیا ما باید از حس استفاده کنیم یا از حس و عقل با هم استفاده کنیم ؟فقط آنجائیکه تجربه هست یا جاهای دیگری که تجربه هم نباشد می شود اطمینان کرد چگونه و چرا؟ اینگونه مسائل ،مسائل شناخت اند.

قسمت آخر

تبیان شماره 15-14سال چهارم فروردین – اردیبهشت 1374

تهیه وتنظیم از سیدمحمدحسین دریاباری